فرهنگ فراغت
فراغت و فرهنگ عامه مریم رفعت جاه
"فراغت مفهومی است که گاه به وقت آزاد و گاه به فعالیتی
دلخواهانه ترجمه شده است. کاملترین تعریف را کاپلان از فراغت ارائه داده است. او
فراغت را شماری از مشغولیتها میداند که فرد به اختیار خود، برای استراحت، تفریح
و سرگرمی، افزودن به دانش یا توسعه دادن مهارتهایش به کار میگیرد و انجام دادن
آنها رضایت خاطر او را فراهم میکند.
گرچه فراغت را غالباً به فعالیتهایی که آزادانه انتخاب شده اطلاق کردهاند امّا
در واقعیت این آزادی انتخاب به ندرت قابل حصول است. از این رو دومازیه،
نظریهپرداز فراغت، اصطلاح نیمه فراغت را برای فعالیتهایی که شخص مجبور به انجام
آنهاست اما در هنگام انجام، رضایت خاطر او را فراهم میکنند وضع کرده است. از طرف
دیگر چون فراغت امری نسبی است، باید توجه داشته باشیم که هیچ چیزی را نمیتوان
فینفسه و برای همه به عنوان فراغت تلقی کرد و در عین حال تقریباً هر چیزی را
چنانچه رضایتبخش باشد میتوان فراغت دانست. مطابق تعریف انسانگرایانه، فراغت
فینفسه حالتی از بودن است، یک حالت روحی، روانی است. نه صرفاً نتیجه وقت آزاد است
و نه نتیجة ساده عوامل خارجی. بیشتر شامل نوعی طرز فکر، حالتی از رضایت، آرامش و
فراغت بال است."
فراغت مفهومی است که گاه به وقت آزاد و گاه به فعالیتی
دلخواهانه ترجمه شده است. کاملترین تعریف را کاپلان از فراغت ارائه داده است. او
فراغت را شماری از مشغولیتها میداند که فرد به اختیار خود، برای استراحت، تفریح
و سرگرمی، افزودن به دانش یا توسعه دادن مهارتهایش به کار میگیرد و انجام دادن
آنها رضایت خاطر او را فراهم میکند.
گرچه فراغت را غالباً به فعالیتهایی که آزادانه انتخاب شده اطلاق کردهاند امّا
در واقعیت این آزادی انتخاب به ندرت قابل حصول است. از این رو دومازیه،
نظریهپرداز فراغت، اصطلاح نیمه فراغت را برای فعالیتهایی که شخص مجبور به انجام
آنهاست اما در هنگام انجام، رضایت خاطر او را فراهم میکنند وضع کرده است. از طرف
دیگر چون فراغت امری نسبی است، باید توجه داشته باشیم که هیچ چیزی را نمیتوان
فینفسه و برای همه به عنوان فراغت تلقی کرد و در عین حال تقریباً هر چیزی را
چنانچه رضایتبخش باشد میتوان فراغت دانست. مطابق تعریف انسانگرایانه، فراغت
فینفسه حالتی از بودن است، یک حالت روحی، روانی است. نه صرفاً نتیجه وقت آزاد است
و نه نتیجة ساده عوامل خارجی. بیشتر شامل نوعی طرز فکر، حالتی از رضایت، آرامش و
فراغت بال است.
آنچه فراغت را از سایر فعالیتها متمایز میکند جستوجوی یک حالت خشنودی است، این
حالت خصلتی لذتجویانه دارد. ارضا، لذت و شادمانی یکی از ویژگیهای اساسی فراغت
بخصوص در جامعة امروزی است.
فراغت را به طور کلی دارای سه کارکرد دانستهاند:
1- استراحت و رفع خستگی ناشی از کار و به عبارت دیگر آسایش جسمانی.
2- تفریح و سرگرمی، فراراز تکرار روزمرگی وورود به خیالپردازیها به منظور
بازآفرینی روانی
3- رشد، خودشکوفایی و آفرینندگی.
اما یکی از ویژگیهای مهم فراغت در جامعه امروزی، جستوجوی لذت، شادمانی و خوشی
است. جستوجوی فعالیتی که لذتبخش و دارای جاذبة آنی باشد.نگرشی که امروزه در
جوامع مدرن نسبت به فراغت وجود دارد، مغایر با نگرش ارسطویی است که فراغت را صرفا
مختص نخبگان میداند. زیرا در یونان باستان تنها اشراف و نخبگان برای اندیشیدن،
خودسازی و نیل به سعادت، وقت آزاد داشتند. نگرش کنونی بیشتر با فلسفه اپیکوری و
لذتجویانه روم باستان که حدود 200 روز در سال تعطیل بودند و به سرگرمی و تفریح
میپرداختند، شباهت دارد.
تحول نگرش به
فراغت
در تمدن
باستانی در یونان و در روم کار تا حدی مهم شمرده میشد که برای ادامه زندگی ضرورت
داشت. اصولاً کار برای آنها نوعی مصیبت و بیشتر مختص اقشار پایین بود. اما برعکس،
در قرون وسطا کار نشانه تقوا و فعالیتی مهم شمرده و تفریح مردم بسیار محدود و
منحصر به عبادات و آیینهای مذهبی و در مجموع زندگی مردم سخت و طاقتفرسا بود.
در دوره رنسانس، جزماندیشی دینی جایش را به لیبرالیسم وگسترش علم داد امّا توأم
شدبا نوعی فردگرایی وآنومی، با این حال تحت تأثیر نهضت اصلاحگری دینی هنوز
براخلاق کارپافشاری میشد.
انقلاب صنعتی غرب در بدو ظهور و دوره اولیه خود به سرکوب مجدد اوقات فراغت توده
مردم انجامید اما با آغاز قرن بیستم رشد تکنولوژی، شرایط کار را بهبود بخشید و
چانهزنیهای کارگران نیز اوقات تعطیل را افزایش داد.
در همین دههها تورستاین وبلن، پیشگام نظریهپردازی در فراغت، در کتاب خود جامعه
فراغتی طبقه مرفه بورژوازی جدید را طبقه ای تعریف کرده که افراد آن برای معرفی خود
و جایگاه اجتماعی شان از مصرف تظاهری کالا و از مصرف نمایشی اوقات فراغت استفاده
میکردند.
در این دوره غلبه مادی گرایی، فردیت و هدونیسم به نگرش فوق دامن زد و فراغت را با
مصرف و تجارت درهمآمیخت. زیمل همزمان با وبلن در اثر مهم خود کلانشهر وحیات ذهنی،
به الگوی نگرشی و رفتاری مشابهی اشاره کرده که در ابتدای قرن بیستم در فرهنگ جدید
و متمایز شهری شکل گرفت. بورژوازی جدید در مواجهه با گمنامی و ناشناختگی زندگی
شهری، الگوی خاصی از مصرف را در پیش گرفت تا بتواند احساس فردیت و تشخص خود را حفظ
کند و به سایر آحاد جامعه نشان دهد. افراد مورد نظر وبلن و زیمل از طریق مصرف کالا
در پی آن بودند که هویت و تفاوت خود را ابراز کنند واز آن جا که خرید و مصرف کالا
عمدتاً در فراغت آنها انجام میشد، خرید و مصرف و هویتیابی از طریق مصرف کالاها
به فراغت پیوند خورد.
پیدایش مفهوم
نوین فراغت و اهمیت یافتن مطالعات مربوط به فراغت
در اثر
تحولات یاد شده فراغت در جوامع مدرن توسعه یافت و از طرفی به عنوان امری سودبخش
به جامعه مصرفی پیوند خورد و از طرفی دیگر باعث ارتقاء کیفیت زندگی تودهها شد و
در عین حال به عنوان مشکل قرن بیستم نامیده شد.
در شرایط قرن بیستم، امکانات فراغتی افزایش یافت، اما در عین حال مادهگرایی و
تقاضاهای فزاینده برای کار (اول و دوم) و انتقال ارزشهای کاری (مثل بازدهی،
محاسبهگرایی وکالایی شدن زمان) به اوقات فراغت، فعالیتهای ضدفراغتی را افزایش
داد. فعالیت ضد فراغتی یعنی فعالیتی که بیاختیار به عنوان وسیلهای برای رسیدن به
هدفی، با اضطراب زیاد، آگاهی از گذر زمان و کمترین حد آزادیفردی دنبال میشود.
یکی از مشکلات عمده ما این است که ما در همه حال زمان را به عنوان کالا تلقی
میکنیم. عمقبخشی به زمان برای توصیف توانایی شخص در انجام دادن فعالیتهای زیاد
در طرف 24 ساعت به کار میرود. در نتیجه مفهوم امروزی اوقات فراغت تقریباً در تضاد
با معنای انسانگرایانهاش قرار گرفته است و انسان رها شده از استبداد همنوع،
گرفتار استبداد زمان شده و همانطور که زمان کار تحت کنترل در آمد، زمان فراغت نیز
تحت کنترل در آمده است. عامه مردم چنین میپندارند که اگر در زندگی خود شتاب داشته
باشند میتوانند به خوشبختی و فراغت بال دست یابند. اما آیا خوشبختی را می توان
خرید و یا با مصرف کالاهای بیشتر و مرغوب تر مرتبط دانست؟
جستوجوی مردم برای خرید خوشبختی، اعتیادشان به کار، و فراغت از دست رفتهشان، در
واقع نوعی فرار از آزادی است. وانهادن خود به فرهنگ تودهای و رها کردن نقش کنشگری
را میتوان نوعی گریز از آزادی و اجتناب از اضطرابها و دغدغههای انتخابهای
دشوار داشت. به بیان مارکوزه، اضطراب انتخاب (و به بیان دیگر دشواری کنشگری)
انسانها را به گریز از آزادی میکشاند. لذا دهة 1990 را در غرب دهه «قحطی زمان» و
بیماری «شتابزدگی» نامیدند چرا که در آن مصرف کنندگان غربی پول کافی داشتند ولی
فرصت خرج کردن آن را نداشتند و اساساً فرصتی برای فراغت نداشتند.
فرهنگ مردمی و
فراغت تودهای
در فرهنگ
تودهای امروز، مصرفکننده به ستوه آمده باید مدام در جستوجوی راههای جدیدی باشد
که بتواند از عهده مسئولیتهای سنگینی که کار، عشق و خانواده بر دوش او میگذارند
برآید. تنها برای معدودی از افراد، زمانی که برای فراغت کنار میگذراند، موهبتی
است برای غنیتر کردن زندگیشان. وقت آزادی هم که این روزها به وجود آمده توأم است
با رخوت و ذهنی غیرنقاد و شیفته تفریح و هیجان. فراغت واقعی که به معنای رهایی ار
تنشها و الزامات زندگی روزمره است برای همه امکانپذیر نیست. ناتوانی از ایجاد
آسودگی حتی برای یک لحظه، شکایتی متداول است. جاذبه شغل دوم برای مردان صرفاً به
سبب کسب پول بیشتر نیست بلکه نشانگر اهمیت بیشتری است که در مقایسه با فراغت به
کار میدهند. فراغت برای عامه مردم مثل مربا برای آلیس در سرزمین عجایب است. مربا
را فردا با نان خواهید خورد، اما آن فردا هرگز فرا نمیرسد. همیشه امروز است.
عمده تهدیدی که در فراغت عامه وجود دارد، به دلیل استفاده نامعقول از آن است.
استراحت مفرط یا هیجانخواهی و سرگرمیطلبی افراطی، ناتوانی از تنها ماندن و تأمل،
فقدان انضباط شخصی و کسالت. به بیان دوگرازیا همه میتوانند وقت آزاد داشته باشند
ولی هر کسی نمیتواند اوقات فراغت داشته باشد.
امروزه تودهای شدن فراغت که در اثر گسترش تأثیر رسانهها و فرایند جهانیسازی
اتفاق افتاده، تفاوتهای اجتماعی و طبقاتی سابق را در استفاده از فراغت از بین
برده و یا کاهش داده است. به نوعی که افراد متعلق به طبقات مختلف، اوقات فراغت خود
را با مشغولیتهای کمابیش یکسانی پر میکنند. در چارچوب فراغت تودهای، مفهومی به
نام «فرهنگ مردمی» ایجاد شده که مهم است چون بر ارزشهای متداول فرهنگی تأکید
میکند. اما باید دید فرهنگ مردمی چیست و چگونه با نحوه گذران فراغت بازنمایی
میشود و چه پیوندی با مصرف کالاهای مادی و فرهنگی دارد؟
استریناتی فرهنگ عامه را چیزی میداند که در مجموعهای از بدایع ساخت بشر که به
طور عمومی در دسترس همگان است،وجود دارد مثل فیلم، موسیقی، پوشاک، برنامه های
تلویزیونی و غیره. او اضافه میکند که به طور کلی تاکنون فرهنگ عامه را یا به
فرهنگ قومی جوامع پیشصننعتی و یا به فرهنگ تودهای جوامع صنعتی اطلاق کردهاند.
از نظر مکتب فرانکفورت فرهنگ عامه همان فرهنگ تودهای محصول صنعت فرهنگ است که
ثبات و دوام سرمایهداری را تأمین میکند و ناشی از نوعی ایدئولوژی غالب است. ایده
فرهنگ تودهای از دهههای 1920 و 1930 با توسعه رسانه های جمعی، پیدایش اقتصاد
بازار و تجاری شدن فرهنگ و اوقات فراغت مطرح شد. در هر صورت امروزه فرهنگ عامه
عمدتا محصول رسانههای جمعی دانسته می شود.
پوپولیستهای فرهنگی موضع کاملاً متفاوتی با مکتب فرانکفورت دارند و دیدگاه
نخبهگرایانه مکتب فرانکفورت را نقد کرده و معتقدند فرهنگ عامه بیان علایق،
تجربهها و ارزشهای مردم عادی است ونه تنها امری تحمیلی نیست و از نیاز
سرمایهداری یا پدرسالاری به کنترل ایدئولوژیک مردم، سرچشمه نمیگیرد بلکه
فرهنگ عامه بیان خواستههای مردم است. پوپولیسم فرهنگی واکنشی اغراقآمیز به
نخبهسالاری نظریههای فرهنگ عامه است که اغلب پیامگیران را تودهای سادهلوح و
بیاراده تلقی میکند که به آسانی مورد سوءاستفاده و کنترل ایدئولوژیک رسانه های
جمعی و فرهنگ قرار میگیرند. پوپولیسم فرهنگی، پیامگیران را تودهای فعال و آگاه
میداند که از فرهنگ رسانهها برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکند.
درباره فرهنگ عامه نظریات متعادلتری هم وجود دارد که لازم است در اینجا ذکر شود
زیرا که تعریف و رویکرد ما به فرهنگ عامه مبتنی بر این نظریات است.
مطرح شدن هژمونی (یا سلطه ایدئولوژیک) در مطالعات فرهنگی، موجب بازاندیشی در مفهوم
«فرهنگ عامه» شد . در نتیجه این بازاندیشی، دو نگرش غالب درباره فرهنگ عامه که
قبلاً ناسازگار تلقی میشد، از جهاتی با یکدیگر پیوند یافت. نگرش نخست چنانچه ذکر
شد فرهنگ عامه را تحمیلی و برآمده از صنایع فرهنگسازی سرمایهداری میدانست یعنی
فرهنگی که به منظور سود بردن و عوامفریبی ایجاد شد. وقتی از این موضع سخن
میگوییم که فرهنگ عامه حکم نوعی «ساختار» را دارد همین نگرش را در نظر داریم.
برحسب نگرش دوم «فرهنگ عامه» خودبخود از اعماق جامعه میجوشد و ایجاد میشود و
مبین ندای مردم است. وقتی میگوییم فرهنگ عامه واجد نوعی «کنشگری» است، این نگرش
دوم را مدنظر داریم.
لیکن نحوه کاربرد هژمونی در مطالعات فرهنگی به گونهای است که فرهنگ عامه نه
نشئت گرفته از عامه یا طبقه کارگر است و نه فرهنگی که توسط صنایع فرهنگسازی
سرمایهداری تحمیل شده، بلکه «موازنهای مبتنی بر مصالحه» بین این دو است (گرامشی
1971) به بیان دیگر فرهنگ عامه آمیزه تناقضآمیزی از نیروهای «فرادست» و «فرودست»
است، هم تجاری است و هم اصیل، ویژگی آن هم «مقاومت» و هم «ادغام» و وابستگی است.
گذشته از این هم شامل «ساختار» است و هم شامل «کنشگری». از این رو این دیدگاه که
ما انسانها فرهنگ خود را میسازیم و توسط فرهنگ ساخته میشویم و به بیان دیگر این
دیدگاه که فرهنگ هم واجد کنشگری است و هم واجد ساختار، در دیدگاه گرامشی مورد
تأکید واقع شده است. برای فهم نحوه کارکرد فرهنگ لازم است رابطه دیالکتیکی میان
کنشگری و ساختار یا رابطه تولید با مصرف را در نظر داشته باشیم. این تلفیق را در
اندیشه پییر بوردیو به خوبی میتوان مشاهده کرد. او هم درباره نقش صنایع فرهنگی
در تعیین ماهیت فرهنگ عامه سخن میگوید (و از میدانها و زمنیههای اجتماعی،
ساختاری محدودکننده کنشها) و هم درباره کنشگری انسانهایی که بر حسب موقعیت
اجتماعی و آگاهیشان از سرمایه های مادی و فرهنگی متفاوتی برخوردارند و در نتیجه
در مقابل ساختارها مقاومت کرده و گزینشگرانه عمل میکنند.
به طور کلی میتوان گفت اگرچه درک عامه مردم از نیروها و مناسبات قدرت گستردهای
که به افکار و اعمال آنها شکل میبخشد، محدود است، اما بدون شک هم افرادی وجود
دارند که در برابر این قدرتها مقاومت میکنند و هم سلیقه عامه در تعیین اشکال
فرهنگی و در نتیجه فرهنگ عامه نقش دارد.
نقش رسانهها در
یکسانسازی الگوهای فراغتی
«فرهنگ عامه»
غالباً در فراغت تودهای نمایان میشود غالب مردم در اوقات فراغتشان است که فرهنگ
مورد علاقه خود را نشان میدهد. چون در فراغت مردم، به طور نسبی آزادی بیشتری از
عرصه کار وجود دارد. رواج فرهنگ غربی یعنی فرهنگ مردمان غرب از طریق تکنولوژیهای
رسانهای در سرتاسر دنیا، میتواند موجب آنومی شده و برای مردم کشورهای در حال
توسعه به هدف تبدیل شود
فرهنگ مردمی و فراغت تودهای، در جلوههای گوناگون خود: تلویزیون، رادیو. موسیقی
پاپ، مد ورزش، برای مردم کشور ما نیز، افقهای جدیدی از زندگی غربی را ترسیم کرده
است. فراغت تودهای و فرهنگ عامه امروزه در بسیاری از نقاط جهان به جامعه مصرفی و
مصرف پیوند خورده است و در طبقات اجتماعی مختلف گسترش یافته است و سبکهای جدیدی
از زندگی ایجاد شده که مبتنی بر مصرف هر چه بیشتر کالاهاست. گذشته از این با تحولات
فرهنگی متعاقب آن اهمیت کار در ایجاد هویت اجتماعی کمرنگ شده و انسانها با
انتخابها و سلیقههایشان تمایز و تشخص خود را نشان میدهند. کار کردن تنها فرصتی
است برای تأمین فراغت در جامعه مصرفی اهمیت سبک زندگی و فراغت انسانها تا بدانجا
گسترش مییابد که خود فراغت و نحوه گذراندن آن تمایز، منزلت و هویت ایجاد میکند،
اما در فرهنگ مصرفی در عین حال معنای فراغت از استراحت، بازآفرینی و رشد استعدادها
تبدیل میشود به جستوجوی لذت، تفریح و سرگرمی رضایت، خوشی و رهایی.
در این شرایط، اوقات فراغت سبب شیءواره شدن فراغت میشود. در نتیجه آرمان رهایی،
آزادی و فراغت بال جای خود را به تبعیت افسار گسیخته از امیال و تقلید از تبلیغات
صنعت فرهنگ میدهد. لذتجویی فرهنگ مصرفگرای مدرن در شهربازیها، مراکز تفریحی،
مراکز ورزشی و فروشگاههای بزرگ و مراکز خرید تجلی میکند. برای عامه مردم لذت
مساوی میشود با خرید بیشتر و تبعیت از مدهای مصرفی جدید. پارادوکس فراغت مدرن
ظاهراً التذاذ آزادانه از تفریحات و در واقع ایجاد و تبلیغ کنترل عواطف و بدن
مطابق الگوهای صنعت فرهنگ است فراغت در شمار زیادی از مردم به امری اقتصادی و
تجاری تبدیل شده و لذت و معنا در خرید هرچه بیشتر و پیروی از وسوسههای بیپایان
بازار مستقر میشود.
بنابراین در فراغت تودهای مدرن، بیشتر نوعی انقیاد و کنترل دیده میشود تا
برآوردن خواهشهای نفسانی و کامجویی، در واقع خواهشهای نفسانی باید به گونهای که
تبلیغات و بازار توصیه میکند برآورده شوند.
البته در برابر این فرایند، توسط نخبگان فکری و فرهنگی مقاومتهایی صورت میگیرد
اما غالب مردم فراغت تودهای را دنبال میکنند و خواسته یا ناخواسته از این سبکها
و الگوها تبعیت میکنند. این همان فراغت تودهوار است.
فرهنگ عامه تا زمانی مردمی میماند که مردم در کار، زندگی و فراغت خود آن را دنبال
کرده و آن را بخواهند و نشان دهند. اما فراغت تودهای و فرهنگ مردمی را که تحت
تأثیر فرهنگ غربی به هیجان، تفریح، لذت و انفعال گراییده میتوان به شکلی هدایت
کرده که سبب تخریب فرهنگ و میراث ملّتها نگردد.
فراغت تودهای
در ایران، غلبه سرگرمیخواهی
کار و فراغت دو نیاز بنیانی انسان را تشکیل میدهند. ایرانیان به لحاظ تاریخی در
چارچوب اقتصاد معیشتی و برای رفع حوایج خود زیستهاند و غالباً اشتیاق چندانی به
کار نداشتهاند. بهرهوری ساعات کاری ایران نسبت به کشورهای در حال توسعه مبین
فروکاهی کار کردن به زحمتکشی و اشتغالورزی است. از این رو غایت کار برای ایرانیان
رفع نیازهای مادی است و کار به منزله فعالیتی خلاقانه، مورد علاقه و متضمن تفکر
محسوب نمیشود مگر برای شمار بسیار معدودی از مردم. این ملالت و اجبار، تکرار و
انفعالی که درکار وجود دارد، تأثیر مستقیمی بر گذران اوقات فراغت فرد بر جای
میگذراد. فرد به فراموشی و جدایی از کار پرزحمت و شرایط نامطلوب آن تمایل پیدا
میکند. اما ویژگیهای زمان کار از جمله انفعال، وادادگی و بیارادگی به زمان
فراغتاش نیز سرایت میکند. از این رو حوزههای فراغت از اعمال خلاقانه، فکورانه و
سازنده تهی شده وبه حوزة سرگرمی فروکاسته میشود. گرایش به استغراق در سرگرمی، به
مرور فرد را از فرهنگ خاصی برخوردار میکند که آن را فرهنگ سرگرمیخواهی نامیده
اند. از ویژگیهای فرهنگ سرگرمیخواهی آن است که با غفلت همراه است غفلتی که با دو
وجه همراه است.
1)گریختن از واقعیت. و میل به فراموش کردن آن.غفلت و فراموشی واقعیت
تحقیرآمیزی که فرد را در محدوده تلاش برای بقا به اسارت میگیرد. به علاوه زیستن
در جهان پرمخاطره و ناامن، به غفلت وجهی از حس امنیت و نترسیدن میدهد. چنین
واقعیتی در شرایطی که فرد مستغرق در زندگی روزمره است و هیچ چشماندازی در رهایی
از آن نمیبیند تشدید میشود. اما وجه دوم
2) غفلت از خویشتن است. اسیر ماندن در شرایطی که مانع میشود که فرد به
نیازها و دلخواستهای واقعیاش بپردازد و به هر خفتی برای سازگار شدن با این شرایط
تن ندهد. گریز از واقعیت و میل به فراموشی آن، به غفلت از خویشتن و مواجهه
منفعلانه با خویشتن میانجامد. در زمان کار فرد در زحمت و کار ادغام میشود و پس
از کار نیز با ادغام در سرگرمی به چنین غفلتی تداوم میبخشد.
در سرگرمیخواهی، خوشگذرانی، فی نفسه هدف است و در نتیجه غفلت از واقعیت تلخ، و
غفلی ازخود درمانده، و بیخیالی و بیتفاوتی و انفعال نسبت به هر دو اینها حاصل
میآید و پایان نمیگیرد مگر با خستگی یا فقدان زمان. سعادتمندی و شادی هیچ نسبتی
با خوشگذرانی ندارند. زیرا شادی حاصل شناخت و غلبه بر درد است و سعادتمندی حاصل
تحقق هدف و غایتی شخصی. اما خوشگذرانی حاصل انفعال است وحتی از رضایتمندی زمان
فراغت نیز برخوردار نیست زیرا رضایتمندی حاصل فعالیت یا مشغولیت خودانگیخته جسمانی
یا فکری است. اما خوشگذرانی فقط کسب لذت در لحظه حال است و فرد را در حال مستغرق
میسازد. در فرهنگ سرگرمی خواهی حتی تفریح نیز که به معنای بازآفرینی قوای جسمانی
و فکری است، وجود ندارد. سرگرمیخواهی اگر مستلزم همراهی جمعی باشد هر فرد فقط نقش
یک «پا» را دارد. جایگزین اندیشهورزی در سرگرمی خواه، خیالپردازی است. انفعال
سرگرمی خواه تا آنجا پیش میرود که او حتی برای سرگرم شدن نیز به دیگران محتاج می
شود. این فرهنگ تماماً فرهنگی مصرفزده است و از هر امکان مادی یا مراوده اجتماعی
برای سرگرمی بیشتر سود میگیرد. سرگرمیخواهی میتواند بدون هرگونه تحول درونی و
یا تحول در مناسبات فردی با بینهایت ادامه یابد. دلیل اینکه ما ایرانیان در طول
زندگی خود تغییرات اندک را تجربه میکنیم همین اسارتمان در زحمتکشی و انفعالمان
در سرگرمیخواهی است.
نتیجهگیری
انسان همواره
در کشاکش سنت و تجدد به تحمیلهایی تن داده است اما روح مدرنیته نقادی و بازاندیشی
در واقعیتهای زندگی روزمره است. ما ایرانیان در شرایط کنونی هم الزامات سنت را
تحمل میکنیم و هم مدرنیته را.
تحولات اخیر سبب مخدوش شدن درک ما از فراغت شده و رسانهها و فرهنگ مصرفی سبب شده
تا نقش تأمل، بازاندیشی و کنشگری در زندگی ما محدود و منحصر به معدودی از
فرهیختگان گردد. معیشتی بودن اقتصاد و سخت بودن شرایط کار و زندگی، از طرفی ما را
در سطح ابتدایی و اولیه فراغت یعنی استراحت وکسب آسایش جسمانی صرف نگه میدارد واز
سوی دیگر ما را به فرهنگ سرگرمیخواهانهای که در جهت فراموشی، انفعال و گریز از
واقعیت است سوق میدهد. با این همه در سنتهای ملّی و دینی ما پتانسیلها و
امکاناتی غنی وجود دارد که ما را از مادیگرایی، مصرفزدگی، فردنگری و لذت جویی
خوشباشانه تمدن غربی دور میسازد و به فراغت واقعی که همان آرامش و فراغت بال و
رهایی از تنشهای زندگی روزمره است قادر میکند. تنها قدرتی که میتواند در تغییر
شرایط مادی زندگی و آرامش روانی ما نقش بسیار مؤثری داشته باشد ایمان مذهبی است که
در روح و غایت خود مغایر با تمدن و فرهنگ مصرفی غرب است. با بهره گرفتن و رجعتی
دوباره به ارزشهای دینی میتوان فرهنگ عامه ایران را مورد مطالعه و واکاوی و
تغییر قرار داد. برای تحقق این منظور باید تحقیقات تجربی متعددی در قالب یک برنامه
تحقیقاتی در بخشهای مختلفی از اجتماع و درباره قشرهای اجتماعی گوناگون صورت گیرد
تا در وهله نخست میزان گسترش فرهنگ غربی را شناسایی کرده و عوامل مؤثر در گسترش آن
را معرفی نمود و سپس زمینههای ایجاد تغییرات مثبت، بررسی و به نهادهای فرهنگی و
برنامهریز عرضه گردد. شناسایی آسیبهای فراغتی جوانان می تواند یکی از محورهای
مهم این برنامه تحقیقاتی باشد
این مقاله
برگرفته از متن سخنرانی نگارنده در گروه تخصصی انسان شناسی فرهنگی انجمن جامعه
شناسی ایران است که در تاریخ 1 خرداد 1387 در سالن انجمن جامعه شناسی در دانشکده
علوم اجتماعی دانشگاه تهران ایراد شده و در خردنامة همشهری در مرداد ماه 1387 به
چاپ رسیده است.
منابع
تورکلیدسن،
جرج، اوقات فراغت و نیازهای مردم، ترجمه عباس اردکانیان، انتشارات نوربخش، 1382.
لسهیوود و همکاران، اوقات فراغت، ترجمه محمد احسانی، نشر امید دانش، 1380.
وبلن، تورستاین، نظریه طبقه مرفه، ترجمه فرهنگ ارشاد، نشر نی، 1383.
استریناتی، دومینیک،مقدمهای برنظریههای فرهنگعامه،ترجمه ثریا پاک نظر،گام
نو،1379
دومازیه، ژوفر،«زمان فراغت از دیدگاه تاریخی و جامعه شناسانه»،ترجمه م. آدینه،
مجله فرهنگ وزندگی، شماره12 ،1352.
استوری، جان، مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه،ترجمة حسین پاینده، نشر آگه،1386.
ریچاردز، بری، روانکاوی فرهنگ عامه، ترجمه حسین پاینده، انتشارات طرح نو،1382.
قاضی مرادی، حسن، ایرانیان و فرهنگ کار، روزنامه اعتماد ملی، 8 خرداد1387.