فرهنگ نقد اجتماعی و سینمای ایران دکتر حامد حاجیحیدری
مسئله این است : لحن برخی آثار مطرح سینمایی در ژانر اجتماعی، بسیار تلخ است، و هم مخاطب را فراری میدهد و هم ناامیدی درست میکند. این تلخ بودن، ذات سینمای منتقد اجتماعی است یا مسیر دیگری هم میتوان برای آن تصور کرد؟
تبار شناسی نقد اجتماعی متعهد در سینمای ایران
▬ از آغاز انقلاب، سبکی از نقد اجتماعی توانمند در آثار هنرمندانی مانند اسماعیل خلج، کیومرث پوراحمد، ایرج طهماسب، مرضیه برومند، ... قوت گرفت که در عین نقادی صریح و آشکار و موشکافانه اجتماعی، اکیداً امیدوار و متعهد به تولید راه حل بودند. توجه این هنرمندان، متمرکز بر مسائل متنوع و عجیب و قریب اقشار فرو دست با جزئیات فراوان، و در عین حال، مؤدب به نوعی ادب ویژه انسانی بود که در آن احساس توانمندی از افراد آسیبدیده و حتی مطرودان اجتماع گرفته نمیشد و هنرمند به عنوان یک نخبهی «کار فرهنگی» در خودش این مسؤولیت را میدید که برای اصلاح امور راه حل ارائه دهد. ، اسم این سبک نقادی اجتماعی را به قرینه کارهای درخشان اسماعیل خلج، «سبک خلج» می گذارم.
▬ تا نیمه دهه هفتاد، این سبک نه تنها بر سینما و تلویزیون، حتی با سریالهای پر مخاطب ژاپنی که انتخاب و نمایش داده میشد همخوان بود و این سبک نمایش، کمک زیادی به مردم ما کرد برای آن که از انبوه اندوه جنگ و توسعهنیافتگی عبور کنند؛ به قول خانم «اوشین»، مدام «از صفر شروع کنند» و از پا نیفتند. آن مصائبی که در زمان جنگ بر ملت ما رفت، بدون این آثار صمیمی و در عین حال مصیبتزده و در عین حال امیدوار، قابل تحمل نبود. در شرایطی که به لحاظ سطح توسعه شباهت چندانی به وضع و حال امروز ما نداشت، مردم، شرایط سخت را آن طور که این فیلمها واقعگرایانه تحلیل میکردند، برای آیندهای بهتر پشت سر میگذاشتند.
تعهد
اجتماعی سینمای منتقد
▬ غر زدن و شکایت کردن یک مصیبتزده، یک
امر کاملاً عادی است، اما، این را هم باید دانست که بیان بیمحابای احساسات منفی،
در مسیر برداشتن گامهای رو به بهبود آینده سردی میآفریند. در «سبک خلج»، دز و
میزان حس منفی و مثبت، سنجیده میشود و نهایتاً فیلم، با یک حس خوب رو به آینده
خاتمه پیدا میکند. در این سبک، باور شده است که بعد اصلی زمان، برای ما انسانها
که جوهر وجودیمان را اراده تشکیل میدهد، نه «گذشته»، بلکه «آینده»ای است که باید
آن را بسازیم.
▬ امروز نقدهای اجتماعی شاخصی مانند «جدایی نادر از سیمین» یا
«ابد و یک روز»، به طرز هولناکی تلخ و بیفرجام هستند، و به گمان من، تأثیر
متناسبی در ساحت اجتماعی به جای نمیگذارند، چرا که راه برون رفتی نشان نمیدهند.
البته اذعان دارم که بخش مهمی از سردی این نقدهای اجتماعی جدید به سردی زندگی ملالانگیز
شهرنشینان تهرانی بر میگردد که این آثار، متکفل بیان مسائل آنها هستند، ولی
هنرمند باید به سهم خود، خودش را با حل مسائل مخاطبش درگیر کند. خالقان این آثار،
این کار را نمیکنند، و من به قرینه موفقیت قابل ملاحظه «سبک خلج» توصیه میکنم که
هنرمندان، خود را درگیر راه حلهای فرهنگی بومی برای مسائل مخاطبان خود کنند.
موسیقی سیاه و نقد سیاه
▬ البته نقد سیاه اجتماعی، مخصوص سینما نیست، بلکه بیش از سینما
و مهمتر از آن، موسیقی را در بر گرفته است. خب؛ موسیقی فیالحال پر مصرفترین
محصول فرهنگی در شهرهای ماست، و موسیقی سیاه، معمای بزرگتری در مقایسه با سینمای
سیاه است. و نکته دیگر این است که موسیقی سیاه، مسأله خاص کشور و فرهنگ ما نیست.
به طور ویژه، موسیقی سیاه، یک معمای جهانی است. ما با یک موج «موسیقی جهانی سیاه»
مواجهیم. لذت جوانان جهان از موسیقی غمگین موضوعی است که مدتهاست محققان این حیطه
را سر در گم کرده است.
▬ ملهم از این تحقیقات، برداشت من این است که موسیقی سیاه و
همچنین سینمای سیاه، در عمق، نوعی واکنش پرخاشگرانه مدرنها در سرخوردگی از تحقق
اهداف بلندپروازانه مادی است، و ایمان دارم که علاج این واکنشهای پرخاشگرانه،
بدون باور به این که آن بلندپروازیهای مادی صحیح نبودهاند و باید مورد تجدید نظر
قرار گیرند، میسر نیست. من فکر میکنم که «سبک خلج» خیلی خوب ما را از اندوه سینما
و موسیقی عبور میدهد، چرا که سعی میکند به عمق فرهنگی مردم خود ما که برای حل
دشواریها بسیار هم کارآمد است نقبی بزند و از متن آن برای حل مسائل امروز، راه حلهای
مجرب مردم را کشف کند و به مخاطبان خود معرفی نماید.
▬ البته اشاره به «موسیقی جهانی سیاه» از بابت خط راهنمایی بود
که میتوانست برای ریشهیابی سینمای سیاه به ما بدهد، و الا باید هشدار داد که بیتردید،
سینمای سیاه نمیتواند به اندازه موسیقی سیاه بختیار باشد و همچنان با این همه
سیاهی بماند. موسیقی در تلفن همراه و جیب قرار دارد، و بالاخره، در کنار مشغلههای
دیگر یک چیزی به گوش سرازیر میشود، ولی سینمای سیاه نمیتواند با این نوع مصرف دم
دستی بماند.
عوامل سیاه نگاری سینمایی
▀█▄ در یک تحلیل اجتماعی، در کنار این سرخوردگیهای مادیگرایانه
در یک مقیاس جهانی، میتوان به عوامل خاصی اشاره کرد که در جامعه ما موجب برآمدن
این شیوه سینمایی تلخ شدهاند
از این ریشهیابی کلی در «بلندپروازیهای مادی» که بگذریم، در مقیاس محلی جامعه ما
هم تحولات مهمی روی داده است. یکی از عوامل بسیار مؤثر در سیاهی لحن سینما، ظهور
چیزی است که می توان اسمش را «فرهنگ روزنامهنگاری» گذاشت.
ژورنالیسم سیاه و سینمای امروز
ما از آستانه
مشروطه تا حال، روزنامهنگاری پر رونقی داشتهایم، ولی طی این مدت، هیچ گاه
روزنامهنگاری به یک تیپ غالب و الگویی جامعه بدل نشده بود. ولی بعد از خرداد
۱۳۷۶، «تیپ روزنامهنگار» به مثابه رقم زننده دوران تلقی شد، و اهمیت الگویی یافت.
لااقل فکر میکنم که بسیاری از نخبگان اجتماعی و سیاسی، فن خود را با فوت و فنهای
روزنامهنگاری ترکیب کردند و سعی کردند آن شیوهها را در کار خود پیاده کنند. آنها
سعی کردند مثل روزنامهنگاران بنویسند، مناظره کنند، فکر کنند، یا بعضاً هوچی گری
راه بیندازند؛ اینها شد مهارتهای اساسی زندگی. روزنامهنگاری به یک سبک زندگی
مسلط تبدیل شد که همه مردم در سطوح مختلف رفته رفته به آن اقتدا کردند.
▬ از این گذشته، روزنامهنگاری ۱۳۷۶ به بعد، رنگ و بوی خاصی هم
داشت؛ این خصلت ویژه در آن موقع، خود را در بحث متداول «حق/مسؤولیت» نشان میداد؛
روزنامهنگاری آن وقت، بر «محق بودن» اصرار داشت و خود را در مقابل «مسؤولین»
تعریف میکرد. در آن موقع، وظیفه روزنامهنگار را بیان مسائل، و مطالبه راه حل از
مسؤولین میدانستند. در نتیجه، روزنامهنگار، خیلی خود را در بند بیان راهحلها
نمیدید، بلکه صرفاً خود بیان مسائل در مقابل مسؤولین برایش موضوعیت داشت. طبعاً
فکر میکردند که پیدا کردن راهحلها کار مسؤولین است.
▬ اما اگر «تیپ روزنامهنگار» ، به تیپ الگویی نخبگان تبدیل
شود، که شد، نتیجهاش این خواهد بود که اغلب نخبگان، جهد بلیغی در ایراد گرفتن از
همه چیز میکنند، تا نشان دهند مطابق مد روز عمل میکنند، بدون آن که به راهحلها
و ممکن بودن و ناممکن بودن چارهاندیشیها بپردازند. رفته رفته کار به جایی رسید
که مسؤولین هم تبدیل به منتقد شدند. فیالمثل وزیر کار به جای پاسخگویی در حیطه
خود، تبدیل به منتقد وزیر صنایع وقت میشد، یا وزیر مسکن هم کمکاریهای خود را به
دوش شهردار میانداختند. عجیب این که گاه حتی رئیس جمهورها هم از همین روش برای
محق بودن و نه مسؤول بودن استفاده میکردند، و شمایل اپوزیسیون به خود میگرفتند.
وضع عجیبی بود و هست. رئیس جمهور در نقش اپوزیسیون!
▬ بازتاب فرهنگی این وضع و حال در سینما هم زوال روش و شیوهای
بود که نام آن را «سبک خلج» گذاشتم. یعنی شیوه کسانی که متعهد بودند تا فیلم، با
پایانی امیدوار از بهبود مسائل، با روشهایی که از عمق فرهنگ و زندگی روزمره مردم
یاد گرفته میشد، خاتمه یابد. بر عکس، در فیلمهای انتقادی جدید، پایانها باز، با
اندوه از دست رفتهها، بدون هیچ آتیه درخشان، و مشحون از اعتراض به «مسؤولینی» شد
که الآن خودشان یاد گرفتهاند محق و طلبکار باشند. نتیجه، سرسام و ناامیدی و
دلسردی مردم و مخاطبان بود، که نهایتاً به قهر نسبی مردم از سینما منجر شد. مخاطب،
خسته و کوفته از حل معماهای زندگی، با رجوع به سینما، با انبوهی از مسائل پیچیده
جدید مواجه میشد که سینماگر، حل آن را به «مسؤولین» واگذار کرده بود.
▬ مرتبط با این مطلب، موضوع «سخن گفتن بیش از حد» هم بخش دیگری
از ماجراست. جماعت روزنامهنگار، کاسب کلام است، از این قرار، چه در مسائلی که راه
حل معقولی برای آنها هست، و چه نیست، قلمفرسایی میکند. همین شیوه، در عصر الگو
شدن تیپ روزنامهنگار، وضع و حال همه میگردد، از جمله سینماگر. سینماگر درگیر
انتقاد اجتماعی، مایل است تا هر مسأله قابل انتقادی را پوشش دهد، بدون آن که بداند
برای آن مسأله، راه حلی در دسترس مسؤولین و ملت هست یا خیر. خب؛ حاصل این نوع طرح
مسأله انبوه، ناامیدی مخاطب است ...
▀█▄ راه حل و خروج
از سینمای سیاه
▬ صرفنظر از درمان ریشهها در تعدیل بلندپروازیهای مادی و
همچنین تجدید نظر در یکه تازی فرهنگ روزنامهنگاری در جامعه ما، یک فرمول کلی برای
حل این معضل سیاهنمایی گسترده در همه حیطهها از جمله سینما به نظر میرسد؛ کلیت
راه حل در نشاندن دیدگاه متعادل «مثبت-منفی» به جای دیدگاه «منفی» نهفته است. باید
به اهمیت «مثبتاندیشی» تأکید کرد. همین جا باید تذکر دهم که در «سبک خلج»، باید
از مثبتاندیشی بیش از حد هم حذر نمود، ولی مهم این است که ما همواره باید تعادل
متوازنی از دیدگاه مثبت و منفی را در ذهنیت خود داشته باشیم.
▬ سینما نمیتواند به رویه سیاهنمایی ادامه دهد و من فکر میکنم
که خود سینماگران این را متوجه شدهاند و این را میتوان در تغییر ذائقه آنها در
یک ساله اخیر ملاحظه کرد. با بیان تلخ غیر مسؤولانه و فارغ از همدلی، مردم، چنان
که نشان دادهاند با سینما قهر خواهند کرد.
▬ سینما باید تجربه مخاطبان خود را مدیریت کند. سینما باید به
رغم فستیوالهای خارجی که از نگونبختی ما ذوق میکنند، روی ایجاد احساس عزت نفس
در مخاطبان خود حساب باز کند. نباید به احساس خراب و سرسامآمیز مردم وقتی سالن را
ترک میکنند، بیتوجه باشد. در شرایط رکود جهانی اقتصاد و بحرانهایی سیاسی و
اقتصادی خاص جامعه ما، برای مخاطبان سینما، ایجاد اطمینان خاطر و احساس امنیت و
قابلیت اعتماد متقابل اجتماعی، یک نیاز است و اگر سینما درست در جهت عکس این نیاز
حرکت کند، با فرار مخاطبان روبرو خواهد شد. مخاطبانی که خودشان در گرداب یک سرسام
جهانی گرفتار هستند، به طرح مسألههای یک سینماگر آشفته و آشوبزده که فقط اوضاع
را مشوشتر نشان میدهد، در بلند مدت روی خوشی نشان نخواهند داد.
▬ من با الهام از همان «سبک خلج»، به سینماگران توصیه میکنم که
خودتان را جای اقشار مختلف مخاطبان خود بگذارید، و این، تنها با یک اراده و حرف
میسر نیست. اقسام هنرمندان سینمایی، اعم از بازیگر و کارگردان و فیلمبردار و ...
همه و همه، باید مشخصاً با اقشار مختلف مردم و بویژه قعرنشینان، نشست و برخاست
کنند تا به زبان مشترک و همدلی با آنها برسند. از این طریق میتوانند به دانش
گران قدری که در سینه آنها هست دسترسی پیدا کنند. در شرایطی که هنرمند سینما در
برخورد با مصائب روزگار افسرده میشود یا گاهی مع الاسف دست به خودکشی میزند،
همین مردم عادی در شرایط مادی دشوارتر از هنرمند، در حال زندگی کم و بیش شاد و
معمولی خود هستند و کار سینماگر این است که مردم عادی را به مثابه «تکنسینهای
ماهر زندگی اجتماعی» مورد کنکاش قرار دهد و دانش ماهرانه آنها را کشف کند و به
خود و دیگران بیاموزد.
***
اسماعیل خلج
خلج با سابقه کاری نویسندگی 50 نمایشنامه و کارگردانی 40 نمایش و بازی در حدود 100 نمایش و نیز بازی و کارگردانی تلویزیون می باشد .
نمایشنامهنویس صاحب سبک ایرانی که آثارش عموماً در قهوهخانهها و مکانهای پَستِ تهِ شهر، میان ولگردان، مطرودان میگذرد. او با زبانی بهغایت عامیانه، گزنده و در عین حالْ پالوده ، به دشوار یها و آسیب های زندگی مردمان تیره روزِ طبقهٔ فرودست میپردازد،شاید بتوان گفت خلج نمایشنامهنویسی ناتورالیست است. او تا حدودی متأثر از رئالیسم گورکی است که البته روحی شاعرانه بر کارهایش حکمفرماست. خلج کارمند ادارۀ رادیو و تلویزیون بود و سریال سایۀ همسایه را در سال ۱۳۶۴ کارگردانی کرد که به سال ۱۳۶۵ از تلویزیون پخش شد.
.